Sunday, December 30, 2018

دست راست تابلو زده بود برای نیشابور و آقای راننده از دست چپ رفت. فرودگاه. تنم سمت خانه می‌رفت و دلم پی رویای سفر در جاده. چند روز قبل‌تر هم اتوبوس دور یک میدان سرسبز چرخیده بود و چشم‌هام تابلو‌ها را خوانده بود که جهت نشان داده بود سمت مسکو و تنم مودب و موجه رفته بود تتمه‌ی یک حساب را صاف کند و دلم پیچیده بود و رفته بود. دور شده بود.
دوباره دارم حرکت می‌کنم. فصل عوض شده.

1 comment:

  1. تموم شد. بلاخره تموم شد. حالا هم تو و هم همه می تونن فردای بدون من رو تجربه کن. خیلی گشتم خصوصی بهت پیفام بدم. ابزاری نبود. فک نمی کردم زودتر از تو به ته اش برسم. رسیدم... دوستت داشتم و می دونی چقدر از صدای خنده هات لذت می بردم. صبح که بیدار شی... دیگه دنیایی برای ادامه دادن ندارم. تقصیر تو و یا هیچ کس نیست. حاصل اشتباهات خودم بود همه چیز... بذار بگن ترسو بودم... اما تمام تلاشم رو کردم نشد. بعضی وقتها این که بپذیری تموم شده و باید تمومش کنی... خودش به نوعی موفقیت ه. زودتر باید تموم می شد. خیلی زودتر. صبحت زیبا

    ReplyDelete

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...