Thursday, May 15, 2025

و هیچ چیز کم نداشت

سعادت مادرت بودن جوجه‌ی من، شگفت‌انگیزترین تجربه‌ای بود که بهم هدیه دادی. از روز اول بودنت تا بیست ساعت پیش که برای بار آخر بغلت کردم و هنوز به هوش بودی و جوری دستات رو فرو کردی توی تنم که نرو که کاش نرفته بودم. کمی بیشتر از ده سال مادرت بودم و جوری عاشقی یادم دادی که هیچ وقت نمیدونستم میشه. عاشقی بدون ترس. عاشقی بدون انتظار. تو از دل عشق پیشم اومدی. من فدای بوی تن تو بشم مادر.
کاش وقار خداحافظی باهات رو داشته باشم. درد، بین من و خواهرت مشترکه و این تاج دوست داشتن تو به ماست. امیدوارم این دختر دوام بیاره. امیدوارم من لیاقت درست زندگی کردن فرصتی که بهم دادی رو کسب کرده باشم. امیدوارم بدونی تو نور زندگی بودی برام. 
نور خالص.
حنای من.

No comments:

Post a Comment

دریا

 وقتهایی که بچه بد نفس میکشه، رنگ نصف زبونش عوض میشه. صبح روی سینه ام خوابیده بود و با خس خسی ترین حال ممکن نفس میکشید و زل زده بودم به زبون...