گفت یه سفر برو. گفتم من اگر بتونم جایی برم میرم سر خاک بچه ام. تنهاست. دو هفته است بهش سر نزدم. اما این یکی داره آب میشه جلوی چشمم و جرئت ندارم تنهاش بذارم.
وقتهایی که بچه بد نفس میکشه، رنگ نصف زبونش عوض میشه. صبح روی سینه ام خوابیده بود و با خس خسی ترین حال ممکن نفس میکشید و زل زده بودم به زبون...
No comments:
Post a Comment