گفت یه سفر برو. گفتم من اگر بتونم جایی برم میرم سر خاک بچه ام. تنهاست. دو هفته است بهش سر نزدم. اما این یکی داره آب میشه جلوی چشمم و جرئت ندارم تنهاش بذارم.
Wednesday, May 28, 2025
Tuesday, May 27, 2025
کینتسوگی
مابین لرز لرزه نصفه شب، ایستاد روبروی بیوک آدا و پرسید چی میبینی. داشتم سعی میکردم وسط حرف زدنهای طولانیش از رنگآمیزی کلام بگم. با غرور دریا رو نشون داد و گفت مثلا اینجا چی میبینی. گفتم که تاریکی. سیاهی. ظلمات. بیهودگی. شوکه نگاهم کرد که بیهودگی؟ کلمه رو داری اشتباه میگی. گفتم که نه. بیهودگی.
حالا بیوک آدا نماد یک شکست عمیقه برای من. دیگه چیزی نیست که جزیره بخواهد بدونه. بخواد بفهمه. مثل استانبول که شاهد شکست خوردن من در مادر بودنه، جزیره نماد شکست خوردن من در ترمیم کردنه. دو دنیایی که با تمام قدرتم تلاش کردم حفظ کنم. دو دنیایی که همزمان شکست خوردم.
رگهام پر از درده. و یک سکوت عظیم همه چیز رو داره میبلعه.
Tuesday, May 20, 2025
Monday, May 19, 2025
.
وسط بازی با بچه، صداش کردم. گوشش رو چرخوند سمتم. خواهرش رو صدا کردم و تمام بدنش چرخید و نگاهم کرد که پس کجاست. دیگه بازی نکرد. نگاهم کرد فقط. منتظر.
هفت شب شد که خونه نیست. به زودی میشه هفت شب که رفته. سنگینی خونه وحشتناک شده.
Thursday, May 15, 2025
و هیچ چیز کم نداشت
سعادت مادرت بودن جوجهی من، شگفتانگیزترین تجربهای بود که بهم هدیه دادی. از روز اول بودنت تا بیست ساعت پیش که برای بار آخر بغلت کردم و هنوز به هوش بودی و جوری دستات رو فرو کردی توی تنم که نرو که کاش نرفته بودم. کمی بیشتر از ده سال مادرت بودم و جوری عاشقی یادم دادی که هیچ وقت نمیدونستم میشه. عاشقی بدون ترس. عاشقی بدون انتظار. تو از دل عشق پیشم اومدی. من فدای بوی تن تو بشم مادر.
کاش وقار خداحافظی باهات رو داشته باشم. درد، بین من و خواهرت مشترکه و این تاج دوست داشتن تو به ماست. امیدوارم این دختر دوام بیاره. امیدوارم من لیاقت درست زندگی کردن فرصتی که بهم دادی رو کسب کرده باشم. امیدوارم بدونی تو نور زندگی بودی برام.
نور خالص.
حنای من.
حنا
زن گفته بود حال پدرش که خیلی بد شده، براش دعای شفا خونده. به نیت اینکه بره و بیدرد و با عزت بره. عصر برام پیام فرستاد که براش دعای شفا میخونم.
قلبم پاره شده.
Wednesday, May 7, 2025
Subscribe to:
Posts (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...