Thursday, September 10, 2020

مطرود

هنوز به اینکه بدن داره کم کم توی موقعیت‌های خیلی عزیز و خیلی مهم زندگیم تنهام می‌ذاره عادت نکردم. انگار در حال خداحافظی با یه دوست خیلی عزیز باشم، هر قدمی که کم میاره، حزن ملایمی جانم رو پر می‌کنه و سوال قدیمی و همیشگی این وقتها تکرار می‌شه: گریزی هست؟

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...