Thursday, July 16, 2020

چه خوب ‏که ‏نیستی ‏- ‏یک

عزیز من، امشب از بسیاری از چیزهایی که با حضور تو از دست خواهم داد لذت بردم: قدم زدن نیمه شبی در شهرک، دویدن بدون مزاحمت حضور نفر دوم، درست کردن شام بدون نگرانی از سلیقه‌ی غذایی کسی جز خودم و دوش گرفتن بدون حضور بدن دیگر. لذت بردن از سکوت، از صدا، از طعم و از بو و همه چیز بدون نگرانی از لزوم تقسیم همه‌ی اینها با تو. حالا بهترم.
عزیز من، امشب انتهای پیاده روی شهرک، دخترکی نشسته بود و تمرین تار میکرد و از نبودن لذت میبرد. مسیر رفت، هنوز فرصت دارم که به سیارات مورد علاقه ام نگاه کنم اما نگاهم در برگشت گیر آدم هاست. داشتم به مشتری نگاه میکردم و حالم خوش بود که بار اول از کنارش رد شدم. وقت برگشت، فرصت داشتم بیشتر نگاهش کنم که حرکت دستش کند شد. یک لطفا نمان ِ خوبی در خم‌تر شدن سرش بود که حیفم آمد خرابش کنم. نبودنت عالی است. نبودنش برای دختر هم خوب بود. هر دوتا به خودمان و شبمان برگشتیم.
عزیز من، حالا به طلوع خیلی نزدیک‌ترم تا به ابتدای شب. به حضور تو هم یک روز نزدیکترم. آخ که اگر یک روز برسی چیزهای زیادی تغییر خواهد کرد. احتمالا لذت غریب تنهایی‌ام از دستم برود. مجبور شوم مراعات کسی را به طور مدام بکنم. بیشتر مواظب حرکات و زبانم باشم (و خب منظورم فقط در وقت‌های لذت نیست) و به جز خودم حضور دائم نفر دیگری را بدون امیدی به حذف تحمل کنم. اصلا در نبود آدمها لذت بدیعی هست که کمتر بهش پرداخته‌ایم. همین نبودن تو خرسندی کشدار غریبی در وجود من کاشته. جوری که اتفاق ساده‌ای چون پخش و پلا شدن موهای خیس روی بالش بدون نگرانی از بدخوابی نفری جز خودم نیشم را باز کرده.

عزیزم، من هم به قدر تو فضا اشغال خواهم کرد. آرامشت را به هم خواهم ریخت و دقایقت را به خودم اختصاص خواهم داد. بیا تا زمان آشنایی از همین دقایق خرد خودمانی لذت ببریم. با آدم‌های نو آشنا شویم و از روابط طولانی یا تند و پرهیجان لذت ببریم. هیچ عجله‌ای هم برای آمدن نداشته باش. من هنوز خودخواه تر از آنم که برای بودنت آماده باشم.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...