Wednesday, April 29, 2020

.

روزها، دخترها که سر کارند، روی فرش قرمز لاکی پخش میشوم. نور، قدم به قدم حرکت میکند و کف خانه انگار الو میگیرد. میدرخشد. وقت کافی دارم که به رنگ های بافته شده نگاه کنم. دلم برای اولین بار برای فرش بافتن تنگ شده. برای گره زدن کاشی و تبریزی. از این گردنه به سلامت اگر عبور کنم، یادم بماند یک دار قالی به خودم بدهکارم.
نوشتم گردنه. ننوشتم زمستان. از لذات عشق بازی ِ با کلمات، همین است. خودت، دو تنی.

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...