Friday, May 3, 2019

امسال بهم یک کتاب داد. سال قبل هم همینکار رو کرده بود. اول قبلی مطول نویسی کرده. انگار تلاشی برای باز کردن در ارتباط باشه. امسال نگاهش کردم چطور از لا به لای جمعیت خودش رو به من رسوند و چطور روان نویسش رو در آورد و چطور همونطور در حرکت نوشت و امضا کرد و بهم رسید و کتاب رو داد دستم. کوتاه. چند کلمه. موجز اما. مثل وقتی که نمیخواییم پیش کسی به روی خودمون بیاریم و آشنایی بدیم و یکیمون، طولانی تر پلک میزنه. انگار اون پلک زدن، استعاره ای از فشردن دست باشه. از فشردن در آغوش باشه. 
همه ی داستانمون بین همین دو کتابه. همه ی حرف هامون همینه. تمام چیزی که رخ داده همینه. نیازی به بیشتر نیست. چیز بیشتری نیست. 

No comments:

Post a Comment

.

 دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به ا...