Monday, July 28, 2025

meet me in Montauk

الف دعوتم کرد که بیا اینجا. بین خونه ی من و اون چندین راه مختلف هست که ساده ترینش، اتوبوس دوست داشتنی 251 استانبوله. مقصد؟ مجیدیه کوی. من اسم این محل رو هم حتی دوست دارم بخاطر شباهت زیادش به تهران. به شدت پر از مهاجر و انسانه همیشه. پر از چهره ی ناتمیز استانبول. یکبار، سه سال و نیم پیش که برادر اومده بود استانبول، خواستیم حرف بزنیم و یک فوت کورت عجیب بالای یک پاساژ عجیبتر پیدا کردیم که حجم غذاش سه برابر عادی بود و قیمتش نصف. من از دلمه برگ که اون موقع غذای محبوبم بود و هنوز هم براش میتونم جون بدم خوردم. هیچ چیز این محل شبیه واقعیت نیست برای من. مثلا اینکه دو نفر رو میشناسم در نزدیکیش زندگی میکنند. اونقدر نزدیک که بهترین مسیر برای رسیدن به اونها، عبور از این محله است.

خلاصه

الف دعوتم کرد که بیا اینجا. روی نقشه دیدم سی یا چهل دقیقه اگر پیاده برم به خونه اش میرسم. کجا؟ از مجیدیه به شیشلی. اوج زیبایی و معنی استانبول. بعد زنگ زد کجایی. گفتم نزدیکم و این تیکه رو پیاده میام. هشت بار گفت نه با اتوبوس بیا. هشت بار گفتم بابا جان دو قدم راهه. آخر یک قدمی اینکه دعوامون بشه قطع کردیم. راه افتادم توی کوچه ها. اوج بوی استانبول. اوج محله ی استانبول. یک جا روی دیوار دیدم پوستر چسبوندن که اکران فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک داره شروع میشه. فکر کردم که کاش برم. گشتم و گشتم تا رسیدم خونه اش. طبقه پنجم. ویو قبرستان. در دوردست مسجد خوشگل جامیلا. همه چیز خوب. 

و گرم لعنتی. گرم.

گفت چطوری؟ گفتم تلخ. سخت. فشرده. گفت اگر کمکت میکنه بیا اینجا زندگی کن. من در ماه شش روز هستم. میتونی اتاق من رو برداری اما روزهایی که برگشتم بی جا خواهی بود. خونه ی قدیمی. بزرگ. با دوتا گربه ی دیگه. و دوتا همخونه دیگه. یک جایی در مرز بین عقل و خیال. به چشم من شبیه اون خونه ی عزیز دوردستم در تهران. حالا همه چیز رو جمع کنم و برم از اول توی این شهر زندگی بسازم؟ همه چیز رو ادامه بدم و بگم خب بلاخره یک روز درست میشه؟ خودم رو توی دردسری بندازم که میدونم شخصیتم براش مناسب نیست؟ خودم رو توی شرایطی قرار بدم که از تنهایی استانبول در بیام؟ از چی کوتاه بیام؟ چه چیزی رو صد در صد بپذیرم؟

دو روز بعد که توی تاریکی و خلوتی زل زده بودم به پرده، به موهای کلمنتاین که رنگ به رنگ عوض میشد، به دختری فکر کردم که یک جایی وسط این سیزده سال جا مونده. اون موها و اون خواسته ها و اون آدم. اون شوق زندگی. اون جنگیدن. این زن.

بیا بریم مونتاک. بیا بریم و به یاد بیاریم.

No comments:

Post a Comment

meet me in Montauk

الف دعوتم کرد که بیا اینجا. بین خونه ی من و اون چندین راه مختلف هست که ساده ترینش، اتوبوس دوست داشتنی 251 استانبوله. مقصد؟ مجیدیه کوی. من اس...