Sunday, July 7, 2019

گیان

سلیم، به هستی می‌گفت که «از من مرنج، دختر نارنج و ترنج».
امشب که دلخورش کردم یادم افتاد. دلم خواست یواش کنار گوشش زمزمه کنم که نارنج و ترنج، از من مرنج.
بعد، سفت بغلش کنم. شبیه آرزویی که می‌ترسی برای همیشه از دستت بره. و چشم‌هام رو سفت ببندم. این رویا خیلی زود تموم میشه. همینقدر کودکانه. همینطور خوش خیال.
دنیا خسیسه.

No comments:

Post a Comment

.

اما اگر قرار بر خلق مدام باشه؟