Wednesday, December 27, 2017

مسخ شدم برای مرتب کردن خونه. هی می نویسم که باید فلان وسیله رو فلان طور جمع کنی و حالا نوبت گام بعدیه و در عمل، حجم زندگی که باید جا به جا شه انقدر از حجم وسایل بیشتره که حس فلج بودن می کنم.
دستام بوی شوینده میده. خونه بوی رفتن. تنم؟ بدنم تا به صبح با کابوس مردن تاب می خورد. 

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...