انگار که برای تن یک معشوق قدیمی، دلم برای تک به تک کوچه و خیابان و حال و تهران تنگ شده. خیلی تنگ. دنبال شهر در تک و توک عکسهایی که آدمها منتشر میکنند میگردم. دنبال خانه. دنبال امان. دیشب خواب دیدم میدان ولیعصر یا شاید سر تخت طاووس سوار بی آر تی شدم. قرار بود حرکت کنم سمت ونک. سمت پارک وی. اتوبوس اما با اینکه مستقیم میرفت، مسیر برعکس طی کرد. رسیدم به چیزی که مثلا حوالی راه آهن بود اما راه آهن نبود. گم شدم. وسط خواب. بدون وسیله. بدون کیف پول. بدون موبایل. یک جای شهر، که کوچه های تنگ کثیف خلوت داشت. از هراس پریدم از خواب. از هراس و دلتنگی و وحشت.
زارم امروز. زارم. امروز را مثل خنجر فرو کرده ام توی گوشت پاره شده ی خاطرم و هی میچرخانم. رفتم توی دیوار و دنبال خانه گشتم. اولی، دومی، سومی. بعد کامل ویرانی.
معادله ی زندگی هیچ جوره تراز نیست.