Thursday, November 21, 2024
Friday, November 15, 2024
.
هفته ی پیش کیک پختم و خوب شد. اولین کیک در زندگیم. امروز گفتم دوباره درست کن. تمام روزهای هفته به کیک فکر کرده بودم. فکر میکنم افتضاح بشه اینبار. همه چیز یکبار یادم رفت. گردو یادم رفت. دارچین یادم رفت. در فر رو که باز کردم یادم افتاد حتی کره هم یادم رفته. میزان درست مواد یادم رفت. اینکه چقدر هم بزنم تا درست همه چیز پف کند یادم رفت. مواد در حال پختن اما نمیدانند قرار بوده به چه نسبتی مخلوط شوند. مهربانی میکنند و عطر پختن میدهند. خانه الان بوی کیک در حال پختن گرفته. صدای تق تق تق ظریف فر هنوز بلند است.
پاییز. پاییز.
Friday, November 8, 2024
به وقت بیوقتی
برات گفته بودم؟ سنجاق زدهام به دیوار و پیتوس عظیم و غولآسا را نخ به نخ روی دیوار کشیدهام. ادامهاش افتاده روی کتابخانه کوچک اینجا. پریروز که رفتم هرس کنم و شاخههای لخت را ببینم و کوتاه کنم، دیدم ریشهی هواییاش خودش را چسبانده به دیوار. یک شاخهی بازیگوش هم رفته بود بین سه چهارتا از کتابها و شلخته آنجا ریشه کرده بود. هم دیوار خراب شد و هم کتابها و چقدر خندیدم. یاد آن خانهی عجیب در درکه افتادم که خیلی دلم میخواست اجاره کنم و نشد. هنوز فکر میکنم بابت رنگ موها و نیش بازم بود. آن خانه اما من را مجنون میکرد. مجنون تر از چیزی که بعدها -حالا- بهش تبدیل شدم. وسط حیاط خانه رودخانه درکه رد میشد و خانه پل داشت. پل واقعی. پنج واحد پراکنده در یک زمین بزرگ و رودخانه و برگ و کنار همهی اینها، سقف خانه سر جایش نبود. یک درخت گردو داشت که از وسط ساختمان بالا رفته بود و قد کشیده بود و سقف را با خودش بالا کشیده بود. همه چیز شبیه رویا. نشد اما. خواستم ها. اما نشد. مثل تمام خواستنها و نشدن های بعدش. مثل تمام شبهای دیروقت که دراز میکشی و ذره ذره درک میکنی به قدر چیزی، به اندازهی چیزی نبودی. کوچک بودی. بزرگ بودی. دیر بودی. زود بودی. هر چیزی. اندازه نبودی اما. گفته بودم برات؟
نگفته بودم. نخواهم گفت هم. نه از دیروقت شبها نه از شاخه سرکش گیاه نه از تمام اینها. گفتن ندارد. هیچ گفتن ندارد.
Subscribe to:
Posts (Atom)
ایمان
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
از این همه گریه کردن خسته ام.