نوشتن، پناهی میشه برای گریختن از تکرر و تلخی زندگی روزمره. راهی میشه که به چشم خودت کیمیاگری کنی: از دل اون لحظات سخت و تکراری زندگی بگردی و نوری، اتفاق یا پیشامدی پیدا کنی و بیرون بکشی و جلا بدی. اونقدر بسابی و تمیز کنی که باورت بشه فقط خودت اینقدر ناب زیستی. که این کلمات سپر بین تو و مرگ شدن. که لحظه ای که رفته، حالا توسط تو جاودان شده. باقی مونده. ماندگار شده.
پس خطری تو رو هم تهدید نمیکنه.
همینه که عاشق شدن انقدر شعف زاست. وبلاگ (و به تبع اون گودر) جوری عشق رو توی لفاف جادو و نیاز پیچوند که تمنای دیگری دیگه نه یک خواست که یک ضرورت شد. همون جادویی که عکسهای اینستاگرام و کامنتهای عشقتان پایدار زیر عکسهای دو نفره باطله کرد و حتی به ابتذالش کشید. کلمه یک قدم بالای سر آدمیه اما عکس خیلی مادیه. خیلی زمینی و انسانیه. تخیل رو میکشه و آدم رو در حد آدمهای دیگه پایین میاره. همینه عکس های نصفه، تصاویر ناواضح و سیاه و سفید این همه محبوبند.
همه چیز ساکن بود امشب. نه بادی و نه پشه ای حتی. اونقدر هوا دم کرده و سنگین بود که بیدار شدم. سومین شب پیاپی که استرس و بیقراری بیدارم میکنه. ته ته مغزم یکی داشت میخواند که: یارم تنگ طلا دوش گرفته، غمزه میفروشه صبر کردم تا بیشتر از هشتاد بار کلمه ها تکرار شدن. تنم آماس کرد انگار. که همین میل به غلیظ زیستن اینطور زمینت میزنه که اگر در شور نتونی تجربه بسازی، از فاجعه استفاده کنی. وگرنه که بیدار شدن شبانه، تکرار آهنگ یه دونه انار تا سر حد طاقت در سر و پناه بردن به دوش آب برای یک نفر نیست. اون اضطرابه که شبت رو مهر میزنه. یکتا میکنه. حتی تحریف میکنه.
که بعدها بگی اون روزها اینطور گذشت. امیر اون موقع ها میگفت جای هر چیزی خالی شه تاریکی از نوع مخالفش پرش میکنه. دارم فکر میکنم شاید جواب اینطور آونگ شدن بین دو حالت نباشه. که وقتی اون شوق داغ عشق نیست خودت رو با ترس سوزنده ی جهان مادی بسوزانی . که جای مهر زنانه رو ترس مردانه بگیره. این نوع بودن نه منطقیه و نه سالم. که بردگی کردنه به جای زندگی.
No comments:
Post a Comment