در بهشت اکنون
Friday, June 15, 2018
کاش رفیق ایران بود. کوچه پس کوچه قدم میزدیم. حرف می زدیم. گوش میداد. گوش می دادم. سبک می شدم. بعد به جشن امشب وصل می شدیم. ته دلم سنگ اندوه بستن. سنگینی اندوه دهان چاه رو بازتر می کنه.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
.
نگاه میکنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟
./.
از این همه گریه کردن خسته ام.
حرفهای قبل از خواب
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
No comments:
Post a Comment