Wednesday, May 1, 2024
جامدادی
بچه ها معماری خونده بودن. من که باهاشون آشنا شدم یکی دو سال آخر ارشدشون بود یا یکی دو سال بود مدرکشون رو گرفته بودند. جمع عجیب و باهوشی ساخته بودند. من، هفده سالم بود. نه تا سیزده سال کوچکتر. یک عصری، وقتی فکر میکردم دیگه هیچ چیزی درست نمیشه و هیچ وقت از پس کارها بر نمیام و زندگی درست نخواهد شد، ر گفت بیا نقاشی بکشیم. یک خط من، یک خط تو. خط های من نامطمئن و کج و منقطع بود. بهم گفت خطوطت رو صاف بکش. توی طرحی که کشیدیم، یک جا، عمق رو به نقاشی وارد کرد. کاری که ندیده بودم. بلد نبودم. هنوز هم بهش فکر میکنم که چطور بلد بود چطور خلق کنه. ر بعدها هم بارها بهم کمک کرد. من روی ایده های اون بزرگ شدم.
یک بار سه تایی رفتیم پارک لاله. ر طبق همیشه تخته شاسی و مغز گرافیتش رو همراهش داشت. من رو کشید. من هم کشیدمش. به چشمها که رسیدم بلد نبودم و براش توی نقاشی عینک زدم. من رو عالی کشید. دوبار، دو نفر من رو رسم کردن . یک بار همان هفده سالگی جادویی بود. زندگیم رو اگر از وسط خط زمان تا بزنی، از این روز بارونی استانبول شاید بیفتم دقیقا به همون روز آفتابی یا شاید کمی اینور اونورتر.
Monday, April 22, 2024
.
دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به اون زمان که فاصله ام تا رسیدن انقدر زیاد نبود. خوشحالی، خوشحالی خالص، تا صبح چرخید برای خودش و چرخوند من رو. همراه یکی از آدمهایی بودم که اون سالها خیلی دوستش داشتم و ارتباطمون قطع شد. یه دختر محجوب با خنده های پررنگ. بیدار شدم و دنبال اسمش گشتم و دیدم همون کشوریه که چند سال پیش رفته. مشغول همون مسیر. با چشمهایی با برق بیشتر.
دلم میخواد فکر کنم بعد از این همه دیر شدن هنوز میشه. آدمیزاده دیگه. زندگیش ممکنه فردا تموم بشه و ممکنه سالها ادامه پیدا کنه. آدمیزاده دیگه. گاهی رویاهاش از خودش سمج ترند.
Friday, April 19, 2024
خالی کردن ذهن
یکی از بچه ها چند روز قبلتر از موشک پراکنی به سمت اسرائیل پیام داده بود من فلان روز بلیط دارم و اگر پروازها از تهران کنسل بشه، راهی هست خودم رو به استانبول برسونم که بخش دوم سفرم رو انجام بدم و به موقع برگردم سر کار/ درس/ زندگی؟ مسیرها رو با هم بررسی کرده بودیم. این وسط یکبار ایران حمله کرده و یکبار اسرائیل. فرودگاه ها دوبار بسته شده. صبح تنها کسی که استوری گذاشته بود، از برگشت پروازش از فراز اصفهان به دوبی بود.
جهان عوض شده.
دلم میخواد به جای این چیزها از شیرجه زدن بچه برای مدادرنگی هایی که براش پرت میکنم بنویسم. عاشق اینه براش ده دوازده یا بیشتر مداد رنگی پرت کنم و دمش رو با شوق تکون میده. بازی مخصوص خودشه. خواهرش با چوب بستنی بازی میکنه که به یه نخ قرمز بستم. دلم میخواد این تضاد از این بهار رو به یاد بسپارم. از بهاری که هیچ مشخص نبود دنیا ختم به چی میشه.
Thursday, April 11, 2024
استانبول
یازده سال پیش گمونم، نشستم روی یکی از اون بیشمار صندلی های تراپی که تا هفت سال بعدش روشون نشستم. مطب دکتر نمیدونم سوم یا چهارم. حالم خوش نبود. گفتم نمیدونم فصل چطوری میگذره. گذر بهار و پاییز و تابستون رو نمیفهمم. خیلی وقته نمیفهمم. ارتباطم با جهان مخدوش شده.
این بهار، توی شهر راه میرم و هر درخت جدیدی که میبینم رو روی برگش، روی تنه اش یا گلش دست میکشم. برگهای نورس. جوانه های کوچک. گلهای شاداب. یازده سال گذشته. امسال بهار بدون شک فرا رسیده.
Friday, April 5, 2024
.
Thursday, March 28, 2024
.
گفتم میدونی، من خواستن، محدودم کرده. صرف فعل خواستن. گاهی خودم رو میبینم که دیگه چیزی نمیخوام. یا فلان چیز رو نمیخوام. یا توی مدل قبلی عادتیم موندم. فراموش کردم حرکت کردن اول از قصد میاد. از میل. که نیت کردن اصل زیربنایی جهانه. اول بخواه، بعد حرکت کن. برای من، توی تمام این کوبیدن ها و هرس کردن ها، یک جا خواستن متوقف شده. مشکل اینه آرزو کردن رو متوقف کردم. مثل هر چیز، شمشیری دو لبه شده: روی مثبت، حاصلش وجود غنای لذت بخشی در زندگی، روی منفی، حاصلش ثبات پیدا کردن در همه چیز. در ضعف و در قدرت.
حالا که همه چیز زندگی خوبه، قراره دوباره آرزو کنم. که دوباره حرکت کنم. میدونم این گام امسال میشه.
Monday, March 25, 2024
خونه
حالا چند روزی - به زودی چند هفتهای- شده که دخترها اعتصاب کردند برای من. پیشم نمیان. بازی میکنند که قبلا نمیکردند، تشویقی میخورند ولی پیش من نمیخوابند. هر دوتا، وقتی تنها خوابند کابوس میبینند. گاهی صدای نالهی در خواب یکیشون بلند میشه. من به عادتم از اینور که هستم صدا میزنم که مامان جان، من اینجام. بعد آروم میشن. هنوز اما پیش من نمیخوابند. نمیفهمم چکار کردم من. قهر کردند. و قهر بدجور روی قلب رو خنج میندازه.
Sunday, March 17, 2024
کندی میکر
Saturday, February 24, 2024
Thursday, February 22, 2024
واکاوی
Tuesday, February 13, 2024
.
Friday, January 26, 2024
لالههای واژگون
Monday, January 15, 2024
جزیره میداند
خوابت را دیدم و توی خوابم داشتی میرفتی. یک راهرو، یک فرودگاه و یک عالمه جاده ی زمستانی پیچاپیچ. تمام روز زهرمار بودم. ته ذهنم یادم بود و انگار که یادم نبود. نه دلم حرف زدن میخواست نه چیزی. زهر به جانم ریخته بود. زهر مانده بود.
رسیده بودیم به سوریه. وسط این همه جغرافیا، سوریه. یک اتوبوس از جلوی چشممان رد شده بود که مقصدش خیابان تهران بود که نام خیابانی بود در شهر نمیدانم کجای آن کشور. نفهمیده بودیم چطور اشتباه پیچیده ایم و رسیدیم اینجا. فقط یک دفعه تابلوها با حروف عربی نوشته شده بودند و من از واکنشت ترسیده بودم. نگران مهر ویزا بودم توی پاسپورت تو و نگران تلخ شدنت. اصلا کشور چطور عوض شده بود؟ کدام جاده؟ کدام مسیر؟ کدام جا؟ سوار شدیم و برگشتیم. دوباره زمستان بود و تو داشتی میرفتی.
کل روز تلخ بودم. آدم به چیزهایی عادت نمیکند. نه به بیداری دیدنش. نه به خواب دیدنش. به هیچ به هیچ به هیچ.
Sunday, January 14, 2024
Thursday, January 11, 2024
Sunday, January 7, 2024
در بهشت اکنون
توی داستانها، وقتی در مورد آیین قربانی و آیین شفا و آیین روزه صحبت میکنه، چیزی رو ترسیم میکنه که من اگر بخوام به زبان خودم بگم شبیه عبور از جهنمیه که من ازش گذشتم. از چشم خودم نگاه میکنم نه از منظر دیگری. قطعا همیشه کسی هست که جانش از دست ما خونی تر از اونه که این رنج دیدنهای ما تطهیرش کنه. صبح اما به ابرها و طوفان که نگاه میکردم از ذهنم گذشت که حالا پاکم. رسیدم اول خط.
چرا؟ چون من فرهنگم رو از نسلی به ارث بردم که براش از آتش گذشتن نماد پاک شدن بود. درد کشیدن نماد منزه شدن. که پیشینیانش میگفتن اگر به مدت کافی در جهنم بسوزی تمیز میشی و میری بهشت. از این سنت عمیق روانی که بگذریم، حالا فکر میکنم درد به تمامی تمیزم کرده.
کاش یاد بگیرم درد جلا دهنده نیست. کاش از این به بعد هم با خودم و هم با دیگران و هم با جهان مهربون تر باشم. تمام استخوانهام رو این چند وقت شکوندم. تمام وجودم رو ویران کردم و حالا که تموم شده، مطمئنم توانم خیلی کمتر از روز اوله. این غسل درد اگر به بار دوم بکشه ممکنه از پسش بر نیام.
کاش هرگز به جهنم برنگردم. کاش تموم شده باشه.
.
اما اگر قرار بر خلق مدام باشه؟