Tuesday, October 22, 2024

سنگی بر

تجربه ی غریبی رو دارم با این آخرین کتاب میگذرونم. مداد دستم میگیرم و گاهی یک کلمه گاهی نیم صفحه در انتهای هر جستار مینویسم. اولین باره که یک غم ملایم اما سوزنده همراهمه. انگار دارم به یاد معشوقی قدیمی مینویسم. نویسنده ی کتاب یک فیزیکدانه. مترجمش هم. غم زندگی از دست رفته، عمیق و شگرف توی وجودم مونده.
میم میون یکی از بحرانها، بهم پیام داد که دارم یک یادداشت مینویسم برای فلان مجله در مورد آدمهایی که نوشتن رو ترک کردن. بیا و برام بنویس چرا ترک کردی. ننوشتم براش. جوابش رو هم ندادم. انگار از من میخواست روی گوری که عزیزترین بخش بدنم رو به خاک سپردم سنگ بذارم. 
ابوتراب خسروی یک داستان شگفت انگیز داره با همین مضمون. آدمهایی که در یک آسایشگاه زندگی میکنند و بخش بخش بدنشون فاسد میشه و قطع میشه و به خاک سپرده میشه. آدمهایی که گاهی سر مزاری میرن که بخشی از بدنشون توش به خاک سپرده شده و برای اندام خودشون سوگواری میکنند.
کجای زندگی ام؟ همون جا.

No comments:

Post a Comment

سنگی بر

تجربه ی غریبی رو دارم با این آخرین کتاب میگذرونم. مداد دستم میگیرم و گاهی یک کلمه گاهی نیم صفحه در انتهای هر جستار مینویسم. اولین باره که یک...