Monday, March 25, 2024

خونه

به دختر گفته بودم اگر بچه‌هام تو رو از من بیشتر دوست داشته باشند پایان دوستی‌مون خواهد بود. خندیده بود جوری که انگار چه شوخی بامزه‌ای کردم. شوخی نکرده بودم. صبح که بیدار شدم یکی از دخترها یک طرف بالشت خوابیده بود و یکی طرف دوم. دختر رو صدا کردم که فلانی دوستی‌مون پابرجاست.
حالا چند روزی - به زودی چند هفته‌ای- شده که دخترها اعتصاب کردند برای من. پیشم نمیان. بازی می‌کنند که قبلا نمی‌کردند، تشویقی می‌خورند ولی پیش من نمی‌خوابند. هر دوتا، وقتی تنها خوابند کابوس می‌بینند. گاهی صدای ناله‌ی در خواب یکیشون بلند میشه. من به عادتم از اینور که هستم صدا میزنم که مامان جان، من اینجام‌‌. بعد آروم میشن. هنوز اما پیش من نمی‌خوابند. نمی‌فهمم چکار کردم من. قهر کردند. و قهر بدجور روی قلب رو خنج میندازه.

No comments:

Post a Comment

.

با چاقو افتادم به جونش. تکه پاره‌اش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربه‌زدن‌ها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...