Thursday, April 11, 2024

استانبول

 یازده سال پیش گمونم، نشستم روی یکی از اون بیشمار صندلی های تراپی که تا هفت سال بعدش روشون نشستم. مطب دکتر نمیدونم سوم یا چهارم. حالم خوش نبود. گفتم نمیدونم فصل چطوری میگذره. گذر بهار و پاییز و تابستون رو نمیفهمم. خیلی وقته نمیفهمم. ارتباطم با جهان مخدوش شده. 

این بهار، توی شهر راه میرم و هر درخت جدیدی که میبینم رو روی برگش، روی تنه اش یا گلش دست میکشم. برگهای نورس. جوانه های کوچک. گلهای شاداب. یازده سال گذشته. امسال بهار بدون شک فرا رسیده.

No comments:

Post a Comment

.

با چاقو افتادم به جونش. تکه پاره‌اش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربه‌زدن‌ها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...