Monday, June 18, 2018

از لا به لای کتاب ها.

اینجا نوشته:  میخواستم بندی او باشم، نه به خاطر تنش، بلکه به این سبب که با او سرخوش بودم. میخواستم بمانم. با او گفت و گو کنم، نه تنها گفتگو، دست پختش را بخورم. به او لبخند بزنم. در افکارش انباز باشم. و تا زده ام در هوایش به پرسه درآیم.
.
آدم از پس زندگیش بر میاد. تا وقتی ادبیات هست، از پس زندگی میشه بر اومد. کلمات رالف شبیه مانیفست زنده بودن تمام وجودم رو داره می لرزونه و فکر می کنم تمام حیات همینه. هرچقدر سعی کنند که ناامید بشیم، که دل ببریم، که به نیستی تن بدیم، این جهان شوخی تر از اونیه که اینطور بودنش بتونه ما رو به زانو در بیاره. شبیه یک راز. یک راز بسیار قدیمی. که حرف به حرف لا به لای ادبیات خودش رو پیچیده.
.
از بین کتاب ها، این دومین کتابیه که مانیفست من برای زندگیم بوده. تمام این پانزده سال اخیر. پرنده ی خارزار. گاهی مگی و گاهی رالف.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»