همون روزهای اول، یکجا سردرد اضافه شد. بدنم بلد نبود این موج نفرین رو چطور بگذرونه.
بهش میگم روی قرص بودن. گمونم اصطلاح اصلیش برای اسید یا علف یا چیزی استفاده میشه که من هیچ وقت تجربه نکردم و نخواستم هم بکنم. سختیش به غیر واقعی بودن حالتیه که تجربه میکنی. در واقع عامل درد هست. تو تجربه نمیکنیش. از دسترس تو دوره و این دوری عجیب ترین بخش شیمی بدنه.
دیروز دوباره سردرد برگشت. روی قرص هم بودم. مسیر درد از جلوی سرم شروع شد و شیار به شیار تا ته سرم رفت. انگار جای چرخهای تراکتور رو هم میشد حس کنم. شخم خوردن مغز و جا گیری درد رو.
احتمال قوی هنوز اینه که در نهایت ریشهی همه چیز از اعصاب باشه. بدن مدتها خودش رو تحت تنش حس کرده باشه و حالا که همه چیز آروم شده، یک دفعه در حال رسوندن خودش به حالت رهایی باشه. این تعبیر رو میپسندم. این یعنی فعلا باید قرص بخورم. از تنش پرهیز کنم و انقدر نگران نباشم.
آخ مگه میشه نگران نبود؟
برای رفیق نوشتم اون چیزی که ما رو نکشه، بعداً یک روز برمیگرده و نفسمون رو میگیره. نوشت هر کاری بود بهم بگو. روم حساب کن. هر کاری بود.
Monday, September 17, 2018
منهای سی - تن
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
-
نگاه میکنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
No comments:
Post a Comment