Tuesday, September 11, 2018

جان به لب

کوروش میگه تو حتی توی جلساتمون هم برات سخته روی ضعیفت رو نشون بدی. به جز یکی دوبار معمولا اون آدمی رو میاری می‌شونی روی صندلی که از پس همه چیزش برمیاد. همه کاری رو خودش می‌کنه. که چیزی آزارش نمیده. تلخش نمیکنه. که مسائلی که پیش میاد اونقدر بهش آسیب نمی‌رسونه. خودم اما فکر می‌کنم دائم دارم پیشش غر می‌زنم و تصویر یک آدم ناکام رو بروز می‌دم. جلوی اون. توی نوشته‌های با رفقا. مابین خطوط اینجا.
دیروز عین گفت حالا اگر مشخص نشد مشکل تن چیه، کافیه بری جلوی بیمارستان و خودت رو برسونی اورژانس و بگی نمی‌تونم نفس بکشم. خندیدم بهش. که چطوری یعنی؟ خودش ادا در آورد و گفت بعد اجازه بده بقیه‌ی مراحل رو خودشون برات طی می‌کنن. غش کردم از خنده.
امروز رنگ قرمز لب رو بیشتر کردم. بیشتر. بیشتر. من زانو نمی‌زنم ژوزه.
من نمیتونم که زانو بزنم.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»