Thursday, August 9, 2018

مکنده

افسردگی من یک زنه‌. با موهای بلند رنگ نشده که تا کمرش می‌رسه. لباس یکسره سفید می‌پوشه انگار که روح باشه. یا عروس. لباسش شبیه اون پیرهنیه که اون وقت‌ها انتخاب کرده بودم. پایین زندگی می‌کنه. از طبقه‌ی یک پایین‌تره. خیلی پایین‌تر.
اسمش؟ اسمش عسله. عسل.
دیشب خوابش رو دیدم. نزدیک بود گیرم بندازه یکبار دیگه. لحظه‌ی آخر تونستم فرار کنم و عصبانی شد. دنبالم کرد. دنبالم می‌گرده.
سحر از خواب پریدم. نفس نفس زنان. هراسان. زیادی بهش نزدیک شده بودم. عسل.
یکبار دیگه من رو دیده بود.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»