Wednesday, July 4, 2018

خانه بدون خانمان

میگه خیلی دوستش دارم من. واقعا خیلی دوستش دارم. میگم می دونم عزیزم. و خیلی غمگینم. میگه چرا؟ میگم تو هم داری میری. هیچ کس دیگه نیست.
من به عکس ها نگاه می کنم فقط. مثلا به اون یکیمون و آسمون عکسش که پر از ابره. که خودش داره می خنده. که موهاش وز کرده و مجعد اطرافش آشفته و هاله وار قرار گرفتن. قهوه ای. ساده. طبیعی.
تا چند ماه دیگه این یکی هم میره. دیگه هیچ کس نیست. هیچ کس اینجا نیست.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»