Thursday, July 12, 2018

خانه

این پانزدهمین بیست و یکم تیر ماهیه که خونه ام اینجاست. عجیب نیست؟ همین که تنها  چیزی که تمام این چهارده سال و حالا یک روزی که گذشته، تنها همین چهارچوب، همین خونه است که برای من مانا بوده.
دیشب - حوالی غروب -  سمت خونه که می اومدم دیدم راه رفتنم شبیه خرامیدن شده. راه رفتن میشی که از زندگی چیزی نمیخواد به جز اینکه سیر، به پناهگاهی برسه. همه چیز همین شده. آرامش باد و انحنای تن و خرامیدن هر روزه.
گندم رسیده شده ام. میدونم دوباره خرمنکوبی نزدیکه و پوست کنده شدن و به باد رفتن و باز دوباره رشد کردن. چهارده سال تمام. بدر کامل.
از تمام زندگی، فقط داشتن همین گوشه اگر نصیبم شده باشه برام کفایت داره. گمانم این جمله ی اغراق آمیز رو فقط یه وبلاگ نویس از ته دلش بفهمه.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»