Saturday, March 28, 2020

.

نوک انگشت هام پر خشم شده. خشم گیر کرده. خشم ته نشین شده. وسایل ظریف مختلف توی دستم از فشار انگشت ها چندین بار شکسته اند. حواسم پرت شده و فشار صدای ترک خوردنشان را در آورده و گاهی ریزه هایشان زمین ریخته. استیصال، عصبیت و ناامیدی. هر سه تا ترکیب شده اند و نوک انگشت های دست راست و چپم جمع شده اند.
این روزها قرار است یاد انسان بماند. یادگاری که بارها و بارها در ادبیات و فیلم ها تکرار خواهد شد. قرار گرفتن. سر جای خود ماندن. من؟ سیاه. انگشت هام هم بدون نوازش کردن از خشم سنگین شده اند. آنقدر که حتی گاهی طره مویی عقب زدن هم دردناک شده.
دلم برای خانه تنگ شده. دلم برای آن امید لعنتی کشدار چند سال قبلم تنگ شده. دلم برای آن ایمانی که مسیری هست، جایی هست برای رفتن، کاری هست برای انجام دادن که سهم من هست تنگ شده. نگرانی شدید روزهای اخیر عقب نشسته و از حجم عظیم سیاهی به وحشت افتاده ام. حتی از بلعیده شدن اینبار نمیترسم. خستگی بیشتر از هراس شده.
دِینی گردنم مانده. چیزی که باید پرداخت کنم. راهی که باید بروم. یک ماهه نمیشود اما تا قبل از پایان تابستان سبک خواهم شد. آن وقت؟ آخ که آن وقت.

پری زنگنه اینجا میخواند که دم باد بی کسی، تکیه دادن به کسی

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»