دارم فکر می کنم چقدر در رفاقت باهاش کم گذاشتم. کم اومدم. کم دادم. از خودم خجالت می کشم. کاش جادو کنه و پیدا شه. باید بگردم دنبالش. درست حسابی باید بگردم. قبل از اینکه عکسش هم از یادم بره.
Sunday, November 18, 2018
ارتباطم با واو چند سالی هست که از دستم سر خورده و رفته. چند هفته پیش یک جای این دنیای مجازی بی در و پیکر پیغام داد. کافه بودیم. خواندم و خوش شدم. برای جواب دادن بهش، باید از نسخه ی دسکتاپ ساوند کلاود استفاده میکردم. همان وقتی بود که لپ تاپم خراب شده بود و گوشی، سریعا من رو به اپلیکیشن هدایت می کرد و عقلم نرسید آنقدر باهاش کلنجار بروم که دستم به پیغامش برسد و جواب بدم. دو ماه گذشت که صفحه باز شد. نبود. پاک شده بود. خودش. وگرنه چند خطی که نوشته بود همانجا بود. هنوز هم هست.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
-
نگاه میکنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
No comments:
Post a Comment