کار سختی هم نیست. فقط قراره یاد بگیرم تمام این انرژی رو به سمت خودم معطوف کنم. انگار اگر نکنم، این پاره پاره شدن تا به همیشه باقی میمونه. شدت می گیره. من رو به انتها میرسونه.
Saturday, November 24, 2018
تکه های وجودم
برخلاف تمام مسیری که طی کردم و ملزوماتش، زن سنتی درونم به پررنگی خودش باقیه و رد پاش دقیقا نفسم رو گرفته. انگار مشکل اساسی این روزها و سال ها هم همینه: در خونه داری، سلیقه به خرج دادن و این چیزها اثری ازش نیست اما اونجا که خودش رو برای خواسته ی دیگری قربانی کنه، که پوست خودش رو بکنه و پهن کنه تا دیگری از روش رد شه و به جایگاهی که میخواد برسه، اونقدر تبحر شدیدی پیدا کرده که این زخم ها به نظرش طبیعی میان.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
-
نگاه میکنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
No comments:
Post a Comment