یه لحظههایی هست که داره میخنده و من نفس نمیکشم انقدر که تمام یاختههای تنم در حال ضبط اون لحظهاند. جوری میخنده که انگار مهمترین کار جهانه. با تمام دل. با تمام صورت. با کنارهی چشم. با گشوده شدن لبها.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
No comments:
Post a Comment