فقط نصف پیاز سالم مونده بود. هر غذایی برای پختن، برای خوشمزه شدن نیاز به پیاز داره و امروز فقط کمی کمتر از نصف پیاز برای پختن غذا داشتم. حال من غذای روز رو - اگر غذایی از زیر دست های تنبل من در بیاد - مشخص میکنه: حال خوش وقتیه که همه چیز از یخچال در بیاد. حال بد یعنی مواد خشک کابینت تبدیل به غذا میشن و همیشه حالی بین این دو هست. همیشه امکان تبدیل یک سری مواد غذایی خام به شاهکار آشپزی هست. همیشه میشه افتضاحی درست کرد که برای خودم هم خوردنش ساده نباشه. این رو مواد اولیه مشخص نمی کنند. روز مشخص می کنه. ترتیب رسیدن من به مواد مشخص می کنه. تعداد دفعاتی که تصمیم میگیرم غذا رو عوض کنم معلوم می کنه. امروز رو با مقدار خیلی کم پیاز شروع کردم. با چند تا گوجه ی کوچک زیتونی و گوجه سبزهای چروکیده. بعد بقیه ی چیزها رسید: پرک جو، دال عدس و اولین سبزی خشکی که به دستم رسید. ترخون. و حجم زیادی نمک و کمی فلفل برای تبدیل این فاجعه به خوراک قابل خوردن.
این همون بلاییه که سر آدمها میارم. بهترین هاشون رو هم میتونم انقدر جای بد نگه دارم که مثل پیاز گندیده شن. مثل گوجه سبز پلاسیده شن یا مثل گوجه های کوچولوی زیتونی از طراوت بیفتن. بعد با لعنتی ترین چیزهای جهان مخلوطشون کنم. دارم تبدیل به ایزدبانو هل میشم. زن غریب مونده ای که مجبور شد جهان رو از پاتیلش خلق کنه و اونقدر جهانی که ساخت دور از نور و دور از حیات بود که خداوندگار جهان جهنمی زیرین شد.
گلدونها زنده اند. دخترها زنده اند. تمام تلاشم برای سالم نگه داشتنشونه. اما باید آدم ها رو از زیر این سقف دور نگه دارم. قرار نیست اینطور بی رحمانه جانشون رو پر از زخم کنم. امکان محافظتشون اگر از چنگال های من نیست، با فاصله حفاظتشون می کنم. حتی اگر برای این کار دو نیمه ی تنم رو به نزاع بندازم.
No comments:
Post a Comment