Monday, December 10, 2018

خورجین تهی

بهش گفتم من در رابطه با فلانی به گمون خودم زن مدرنی بودم. مناسبات رابطه رو رعایت میکردم و هر کس مرز و حد خودش رو داشت و همه چیز تا حد امکان بر برابری استوار بود. همراه با دقت اسطوره‌ای خودم برای درک و پیش‌بینی چیزهایی که خوشحالش کنه. بعد پارسال و اون طوفان و سختی هاش، برای این من رو به جنون رسوند که از من وظایف زن سنتی رو میخواست و استقلال مدرن بودن رو و چند ماه فقط از من طلبکار شد. من نخواستم. زیر میز زدم‌ و خارج شدم.
حالا رسیدم به جایی از جهان که نه مسئولیت و نه وظایف هیچ کدوم از این دو چهره رو به عهده نمی‌گیرم. که حتی حواسم هم نیست انگار. که گاهی خجالت میکشم. توی تاریکی که میتونم صادقانه به اتفاقات نگاه کنم، از سهمی که وسط میذارم خجالت میکشم.
صادقانه فکر میکنم حق داره بخواد. نگفتنش، نطلبیدنش، قانع بودنش، خجلم می‌کنه.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»