برای اینکه التهاب اعصابم رو آروم کنه، همون کاری رو کرد که همیشه سعی کردم با آدمها انجام بدم: با نهایت آرامش کنار تنم قرار گرفت و سعی کرد آرومم کنه. آروم شدم.
بعدتر، بهش فکر کردم و دیدم چقدر به نهایت با کلمهی «دوست» میشه توصیفش کرد. بدون نیاز به بار احساسی بیشتر. با نهایت حس امنیت. گریهام گرفت.
یخ درونم داره آب میشه. داره آبم میکنه.
Tuesday, May 14, 2019
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
-
نگاه میکنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
No comments:
Post a Comment