هیچ اندازه ای از مستی به ما این مجوز رو نمیده که هر کاری انجام بدیم. این رو من میگم که یکبار نیم لیتر رام (گمونم رام) رو با چهار لیتر آب مخلوط کردم و نوشیدم و زنگ زدم بهش و دوبار هم اس ام اس فرستادم و وقتی هوشیاری ام برگشت، گوشیم دیگه روشن نمیشد. یادم نیست چی گفته بودم. یادم نیست چی نوشته بودم. فقط مطمئنم مستی مجوز خروج از مرزها رو به ما نمیده. مجوز زیر پا گذاشتن مرزها رو به ما نمیده.
اون شب که یکی از رفقا (از فرداش دیگه رفیق نبود) توی مستی سعی کرد بهم نزدیک بشه و کتک کاری کردیم و لیوان شکوندم و از خونه اش بیرون زدم، نیاز به چیزی داشتم که من رو توی جهان آدم های معقول حفظ کنه. ترسیده بودم. نگران بودم و هیچ چیز جهان در اون ساعت نصفه شب سر جای خودش نبود. انگار تاریکی تمام هیولاها رو بیدار کرده بود. حضورش اون شب بیش از تمام شب های قبل و بعدش اهمیت شخصی برام داشت. حضور آگاهانه اش در اون شب و اون حد و فاصله ای که حفظ کرد و فقط یک بار، یک سال و نیم بعد، یک اشاره ی مختصری به اتفاق کردنش.
توی صحبت کردن هامون، بیشتر به لحظه توجه داریم. یه شوخی و یه لحظه و همین. اون چند وقتی که به مرگ نزدیک شده بود دیدم من نفسم اینور در نمیاد. گذاشتمش توی لیست آدم هایی که میتونستم آخرین زمان آنلاین بودنشون رو ببینم. وحشت کرده بودم که اتفاق جدی تری براش بیفته و تقریبا محال بود اگر چیزی بشه با خبر بشم. خطر که گذشت، از لیست حذفش کردم. همونقدر که من از نگرانی زیاد آدم ها برای خودم خوشم نمیاد، دوست نداشتم با نگرانی دائمم کلافه کنمش و خب به نظرم دوستی همیشه از دل فاصله رشد میکنه. زمستون نوبت من شد که با بدن به مشکل بخورم. اونجا بود که به نظرم اومد که چه خوب. اگر همین روزها هم برم حداقل از رفاقت به قدر نیازم توشه داشتم. با حضور آدم هایی اینطوری.
در بین همین شوخی هامون، همیشه یک کلمه یک جمله یک عبارت جدی هست که نشون میده مرز ارزشی هر کدوممون کجاست. انگار فرصت زیادی داشته باشیم که دونه به دونه ذرات وجودمون رو با یه مداد پررنگ کنیم و حداقل برای من یعنی برای خودم شخصیتم واضح تر بشه. تنها دوست زندگیمه که دوره ای از عمر رفاقتمون درگیر سرطان بوده و نزدیک بوده واقعا از دستش بدیم و با اینحال جنس رفاقتش مدل دوستی هاییه که شصت سال بعد هم به یاد بیاد. حالا توسط هر کدوممون که تا اون موقع زنده بمونیم.
No comments:
Post a Comment