Wednesday, March 13, 2019

مستدام

میم از من یکبار پرسیده بود چقدر دوستش داری؟ گفته بودم نمیدونم. این آدم ظرف دوست داشتن منه. هر چقدر بیشتر میتونم دوستش داشته باشم، انگار توانم برای دوست داشتن بیشتر میشه. پیاله ی مهر ورزیدنمه. حالا داره یکسال میشه که این پیاله شکسته. تلاشم برای خونه تکونی نشونم داد. که حالا میتونم به یادبودهای بودنش نگاه کنم و از اون پس پله ها درشون بیارم بدون اینکه تداعی شه. از اشیا رفته. کاملا رفته.
حالا شبیه کودکی که برای بار اول جهان رو کشف میکنه نیستم. یادمه که زخمی شدم و محتاط قدم برمیدارم. کم به کم پیش میرم. دیگه از اون خوش باوری ام اثری نیست انگار. اما به وضوح اون پیمانه شکسته. اون شراب نوشیده شده یا ریخته. شبیه بچه گربه ای که چشم نداره و با بوییدن و کشیدن خودش روی زمین پیش میره شدم. از نو. از دوباره. حتی بافتن کلمات دوست داشتن یادم رفته. از نو حروف رو ترکیب میکنم. از نو اعتماد میکنم. از نو پیش میرم. 
میدونم که کندم. میدونم که کاهلم. روانم انگار یکبار به تمامی سوخته و حالا به آرومی پوست میسازه و پوست میندازه.
من از امسال چی میخواستم؟ همین رو. که اگر زنده میمونم زخم هام سوزششون آروم بگیره. یا کمی فقط، آرومتر شه.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»