Thursday, May 7, 2020

رقابت‌های ‏نیمه ‏بعد ‏از راه ‏دشوار

سیب زمینی‌ها رو خرد کرده بود که بریزه توی تابه. روی تخته داشت نمک میزد و تکوتشون میداد و منتظر بود تا روغن داغ شه. پرسید اینجا دوستت چیکار میکرد؟ گفتم اومده بود در مورد رابطه با فلانی ازم مشورت بگیره. دستش خشکید که فلانی ِ تو؟
اینجای داستان دیگه ربطی به فلان مرد نداره. پای هیچ مذکری در میون نیست. داستان، در مورد ارتباط بین زن هاست. نیاز داشتم/ نیاز دارم حرف‌ها، درد‌دل‌ها و خاطراتم محترم دونسته بشن. نمیدونم اینبار چه انتخابی بکنم. عصبانی نیستم. دلخورم اما. بسیار دل‌خور و دل‌زده.
به دختر یک‌جا، گفتم انگار تو به هیچ کس غیر از خودت فکر نمیکنی. بیش از اندازه معطوف به خودی. فارغ از اهمیت تاثیر کارهات روی بقیه. ساکت که شدم فکر کردم من هم یکی از این بقیه. در جوابم گفته بود هووم. این تمام چیزی بود که برای گفتن داشت.
نمیدونم این هیولای درونمه یا منطقی درون یا پاسدار درون. چیزی اما درونم از وضعیت ناراضی شده که ممکنه به زودی برای صیانت از من، چند تایی بند رو به تمامی پاره کنه.
دوست نداشتم این مرحله رو. دوست نداشتم.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»