Tuesday, April 3, 2018

حرمان

دیشب داشتیم صحبت می کردیم که الکل آدم ها رو عوض نمی کنه. جنس اون چیزی که هستند رو رو میاره. اون خودی که تلاش می کنند در تمام مدت با ضرب و زور پایین نگهش دارند رو نشون میده. بهش گفتم چه عجیبه. من گریه می کنم. اندوه، اندوه عمیقی که ته دلم سال هاست جا خوش کرده من رو به گریه می ندازه و الکل همیشه باعث میشه من غسل اندوه کنم.
آرشیو پرشین بلاگ رو بلاخره باید منتقل کنم به بلاگ اسپات. همینطوری حدود هزار و خورده ای متن از دست رفته و اعتمادی به سرور لعنتی پرشین بلاگ ندارم. دیروز نشستم به خوندن اون چیزی که از یکسال اخیر مونده. سالی که اکثرش بدون مخاطب گذشت و من با خیال راحت نوشتم. بدون فکر به اینکه چشمان دیگری چطور این کلمات رو میخونه. دیدم چقدر غمزده بوده. و چه واقعی.
از گریه خوابم برد اون روز. اگر در کنترل من بود نه حرف میزدم و نه اشک میریختم. نشد. رها کردم خودم رو و بعد از گریه خوابم برد. از تپش ناجور قلب بیدار شدم. دست دراز کردم و تبلت رو بلند کردم و از روی ساعتش شروع کردم عدد قلب رو شمردن. توی گوش هام ضربان میزد. حساب کردم تا چه حد نترسم و بقیه رو نگران نکنم. سی دقیقه بعد که آروم گرفت، گفتم دختر مطمئن باش این روال رو دوام نمیاری. فقط فکر کن که دوام نمیاری. حالا هر کاری میخوای بکن.
هر کاری میخوای بکن. اما باید زنده بمونی.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»