من آدم زمانم. هر چقدر به نظر هول هولکی و عجول برسم، آدم زمان دادنم برای رسیدن اتفاقات. دم کشیدنشان. قد کشیدنشان. و بعد، یک دفعه به دنیا آوردنشان. به چشم بقیه اما آن چند ماه ِ قبل از عمل، ندیده میماند. شبیه همیشه.
روزهای خون. به زایشی فکر می کنم که یکبار دیگه از دست دادم. به زایشی که هیچ وقت شاید به دست نیاد. هاه. روزهای خون، طوفان ِ مجسم.
به چشم هات فکر می کنم دختر. به چشم هات. توی ذهنم. جایی توی وجودم در حال قد کشیدنی و فعلا، تازه در حال چیدن این خانه ام. چند خانه عقب تر در مکان. چند سال عقب تر در زمان.
هاه.
No comments:
Post a Comment