Tuesday, February 25, 2020

نومچه

گیانم
هر چیز که فکر نمیکردم، شد. باید وسایل رو جمع کنم. خونه رو تحویل بدم و کلافه ام و تو دوری. قرار بود نصف چیزها رو تو جمع کنی. جعبه هم گرفته بودم. حالا اما مطمئن نیستم با گشت زدن های اخیرم توی شهر دیدنت امنیت داشته باشه. این مدت سلامت تو از من هم نازک تر بوده. ریه ات از مابقی تن، ضعیف تر. فکر میکنم اگر ندونم و ناقل باشم چی؟ اگر ندونم و آسیب برسونم چی؟ اسمش رو گذاشتم قرنطینه. توی یک شهریم. هنوز فقط بیست دقیقه فاصله داریم و سفت و سخت دارم سعی میکنم تو رو از خودم ایزوله کنم. سخت تر از این هم چیزی هست؟
روی کاغذ شکل کشیدم. شکل قفسه های کتابخونه. شکل کمدها. دستم به کار نمیره و میخوام خودم رو مجبور کنم به سریع تر تموم کردن کارها. تو دوری. این سختی کمی نیست. من اینجا کلافه ام. هورمون ها هجوم آوردن. دلتنگی هجوم آورده. نگرانی هم که خوراک این چند ماه ایران بود و اعصابم در نهایت میزان خودش کشیده شده. دارم سعی میکنم حواسم رو پرت کنم.
حواسم رو پرت کنم به کارها. به چیزها. به لیستی که باید نوشته بشه. باید تیک بخوره. نمیشه اما. دلتنگی تور انداخته دور دلم. دور مغزم. دور گلوم. پایین نمیره. گیر کرده همه چیز.
باید شروع کنم نامه نوشتن. بنویسم تا این روزها بگذره. روزمره بنویسم تا چنگکم از روی اتفاقات سر نخوره. تا بی حس نشم. باید شروع کنم و باهات صحبت کنم تا قبل از اینکه باتلاق من رو فرو بده. یادم رفته بود ندیدنت چقدر میتونه نفس گیر باشه. یادم رفته بود. یادم رفته بود.
دوست، این ویروس با خودش یادآوری همه ی این چیزها رو آورد. یادم رفته بود. باید برات بیشتر بنویسم. از این روزها فقط با کلام ممکنه که عبور کنیم.

No comments:

Post a Comment

.

 هفته ی پیش کیک پختم و خوب شد. اولین کیک در زندگیم. امروز گفتم دوباره درست کن. تمام روزهای هفته به کیک فکر کرده بودم. فکر میکنم افتضاح بشه ا...