خوابم نبرده هنوز و سحر شده. اینبار از وحشت خودم. چه کردم من؟
Saturday, January 25, 2020
.
یه تابلو از گل شقایق داشتیم. گلها رو با هم چیده بودیم. قاب کرده بودمشون. روزی که مطمئن شدم دیگه برنمیگرده تابلو رو گذاشتم بیرون از خونه. یادم رفته بود. یک دفعه حقیقت مثل مشت کوبیده شد توی صورتم. اینکه دارم الکی در جا میزنم. زندگی رو به بطالت میگذرونم. دارم هویتم رو به هیچ تقلیل میدم. از دست میدم. از دست میرم.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
-
نگاه میکنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
No comments:
Post a Comment