گفتم میدونی، میشد کشته شده باشه و امروز رو درگیر مراسم ترحیم باشیم. به همین سادگی. اون وقت تولد تو برای همیشه با فوت اون گره خورده بود.
تمام روز داشتم فکر میکردم اگر اینطور میشد باید چیکار میکردم؟ در نهایت زور غم بیشتر میچربه یا شادی؟ از یه جایی به بعد شمع روی کیک فوت کردن جذابیتش کمتر میشه یا اندوه خاک میگیره یا هیچ کدوم؟ من غمی برای خودم میشد داشته باشم که هر بار فکر کنم اگر فلانی اینجا بود، چه خوب بود و با لبخند برای تولد دومی ژست بگیرم؟ من این وسط چه میکردم؟ بین دو رفیقی که دست راست و چپ من در جهان هستند، من چطور پاره میشدم؟ چطور دوام می آوردم؟ چطور سر پا می ایستادم؟
No comments:
Post a Comment