عادت لذت بخش دست بردن لای موها، هراس آور شده. دسته به دسته هر بار تار مو لای انگشت هام جا میماند. اطرافم زمان ایستاده. من انگار منتظر چیزی هستم برای ادامه ی زندگی و خب قرارمان این نبود. لیوان ها سر جایشان میمانند. لباس ها سر جایشان. کتابها همینطور. هیچ چیزی «مرتب» نمیشود. ذهن من هم.
حتی مطمئن نیستم باید چه حالتی داشته باشم. چه امیدی. چه حالی. قرنطینه ی این روزها توفیق اجباری شد برای اینکه حالم توی خانه مخفی بماند. از فردای خروج جهان از حال امروزش می ترسم. از اینکه مشخص شود چقدر عمیق ته چاه جا مانده ام.
حالا نه در حال پیر شدن، که انگار در حال پوسیدنم
No comments:
Post a Comment