Thursday, December 12, 2019

هذیان

1
آیا آنقدر که دلم میخواهد قدرت خواهم داشت که بنویسم؟ که الان بنویسم؟ که این لحظه را بنویسم؟
2
من توی خواب هام یک استرالیا دارم. چیزهای زیادی هست که توی خواب های من خصلت خودشان و خصوصیت خودشان و فردیت خودشان را دارند. یکیش همین استرالیا. توی خواب های من جایی هست که استرالیا نام دارد و مثل استرالیای واقعی کشور بزرگی است و نزدیک قطب است و پنگوئن دارد و هزار چیز دیگر. زمین های باز. ساحل قشنگ اقیانوس.
دیشب توی خوابم اما استرالیا کشوری بود که ما هنوز داشتیم از دست بومی ها خارجش میکردیم. هنوز سرزمینی بود که مردم اصلی اش را (به همراه هر کسی که قصدش کمک به آنها بود) در کمپ هایی محصور زندانی می کردیم که حتی آب کافی نداشتنتد و غذای کافی نداشتند و هیچ چیز کافی نداشتند مگر قبول میکردند که عامل نفوذی بین دولت و انسان های محصور باشند. من و ما دیشب در حال تلاش برای نجات دادن آدم ها بودیم.  بعد توی خواب من دلبری با رژ لب، شماره دوزی و فروشش در حوالی سیبری با قیمت خوب، سفر بین کشوری، شفق که چند بار منتظر من بود تا سوار همان قطاری بشوم که او بود و زندگی اش رو به تمامی (نه فقط از چشم یک توریست) ببینم و من که دائم منتظر بودم و سوار نمیشدم، گشنگی کشیدن ها، درخواست کمک از اعضای خانواده، آمدنشان و باز هم در لحظه ی آخر پشت من را خالی کردن و ناامیدم کردن، پله برقی و سطح شیبدارهای متوالی و هزار چیز دیگر بود
توی خوابم آن دختر/زن  هم بود که حالا که بعد از این همه سال نگاهش میکنم چقدر در زخم زدن بهش بی رحمانه جسور بودم. توی خوابم هنوز داشت درد میکشید. توی خوابم و توی بیداری ام، هر دو سمت را هنوز میدانم که حق دارد حالا.
3
آدمی بود، زنی بود که هیچ وقت فکر نکردم در حال آسیب رساندن بهش هستم. بودم. من به زنی/ انسانی آگاهانه زخم زدم و چقدر این هیولای درون من بزرگ است.
4
مرد گفت یعنی تو تا به حال نوار مغز نگرفته بودی؟ ببین. و بعد دور نقاطی شروع به خط کشیدن کرد که ببین، اینجا اینجا و اینجا. تو مغزت بلد نیست این بخش ها را خاموش کند.
5
در تعریف نوشته شده بود این حالت مغز مسئول ایده ها و الهام هاست. 
6
نشانم داد که ببین. به جای خاموش شدن، خیلی خیلی پررنگ تر از حالت عادی است. نگران نباش. قرص ها کمکت میکنند.
7
خواب دیدن من، اینطور به جزئیات و این همه به تکرار، اینطور که صبح ها انگار از نبرد برگشته ام، توضیح علمی و عامل درونی داشته. 
8
سه تا قرص قبلی را عوض کرد. دوتا قرص جدید داد. شب اول یک خواب طولانی با جزئیات لعنتی هزار باره دیدم. حالا ظهر بیدار شده ام و از سرگیجه، سر پا بند نیستم.
9
قبل تر خواب دیده بودم رفته ام پیش شفق. متروی شهرش را یادم هست. مسیر خانه اش. دیشب اما ناامیدش کردم. چقدر دردناک بود. دیشب منتظرم بود. قطار رفت و من هنوز در جستجوی چیزی بودم. نمیرفتم. توی زندگی واقعی هم همین. نرفته ام. نشسته ام همین جا.
10
کشیدمش کناری. گفتم تو هیچ وقت خوب نبودی. تو هیچ وقت برای من کافی نبودی. میدونی، ادعا داشتنت همیشه زیاد بود اما در واقعیت بدجور همیشه من را تنها گذاشتی. هیچ وقت نشد روی بودنت حساب کنم.
سبک شدم. بیدار شدم. 
11
دوستی هیچ جاییش شبیه دلگرمی تو از خانواده، از ریشه های اولت نیست. گمانم مهاجرت هم همین باشد. دلم پیش آن تلاش برای نگهداری خاک و سرزمین توی خواب هام جا مانده.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»