نوشتن -اینطور عریان که هنوز تلاش میکنم بنویسم- زیستن روزمره رو حتی تحت تاثیر قرار میده. وقت تجربه کردن صدای تعریف اتفاق رو میشه گاهی شنید. اینطور که شخم میزنم که لحظه رو به تمامی اونطور که تجربه میکنم ثبت و نگهداری کنم، انگار راهی برام باز میکنه که خودم رو ببینم. خودم رو بشناسم. خودم رو درک کنم.
سه شب پیش لای کلمات، رسیدم به حسرت سال قبل که فکر میکردم از دستش دادم. دوست داشتن رو عرض میکنم. از سال پیش چاقتر شدم. از سال قبلش چاقتر. دوست داشتن پوست من رو شفاف میکنه. دوست داشته شدن لاغرم میکنه. اون امنیت دور هر بار به من میرسه به تراشیده شدن اندامم ختم میشه. من بدن «چاق» و «لاغر» ندارم. اندامی دارم که میدونه دوست داشته میشه یا تنهاست. اون نگرانی، اون حسرت، اون تاریکی خالص خودش رو به صورت تودهی اضافی اطراف استخوانها ظاهر میکنه.
به گمونم دارم لاغر میشم.
Monday, April 22, 2019
نمکین
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
.
«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»
-
نگاه میکنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟
-
از این همه گریه کردن خسته ام.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
No comments:
Post a Comment