Friday, August 21, 2020

تقدیس ‏خواب

من صدای جیغ زدن هام رو توی بیداری شنیدم. روزهایی شده بود که چاره‌ای پیدا نمی‌کردم. به نخی بند بودم و همان هم دائم کشیده میشد. جیغ می‌کشیدم. برای فرار از درون سرم. یکسره. دائم فکر میکردم از این بدتر نمی‌شود. میشد. فکر میکردم به فروپاشی روانی نزدیکم. فروپاشیده بودم اما قبل تر. روزهایی که دور نبودند. دور نیستند اما نه عکس خاصی دارم نه کار خاصی کردم نه از پس زندگی برآمدم. صدای بی‌وقفه‌ی جیغ زدن. برای ساکت کردن دنیا. آخ.
آخرین بار ِ بیداری، بهار امسال بود. روی دکمه‌ای دستش رو‌ فشرده بود و پافشاری کرده بود که از توان من بیشتر بود. براش مهم نبود. فکر میکرد باید حرف بزند. باید بشنوم. باید هر چیز دردناک دیگری که مثل چاقو شروع به دریدن من می‌کرد. خیلی قبل تر از آنکه توان کنترلم بالا بیاید، شروع به جیغ زدن کرده بودم. صدای درد کشیدن. برای ساکت کردن دنیا. آخ.
گاهی، از صدای جیغ زدنم بیدار میشم  و صورتم رو از توی بالش بیرون میکشم. تمام سعی ام رو میکنم که خوابم رو فراموش کنم و صبر کنم تا ضربان قلبم آروم بگیره. سخته اما. علت، یادم می‌ره اما می‌دونم وحشتی از من عظیم‌تر توی سرم زندگی می‌کرده که توان شکست دادنش رو نداشتم. که فقط گریختم ازش.
از صدای جیغ زدن بیداری، از خاطره‌ی وحشت عظیم اما، راهی برای فرار نیست. هیچ راهی.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»