Sunday, November 7, 2021

آویختن

دخترها را هیچ کسی توی دنیا نمی‌خواست که آمدند پیش من. پوست و استخوان بودند. یکیشان بعدتر فقط کمی وزن گرفت. دومی از استخوانی بودن، کامل در آمد اما هیچ کدام شبیه گربه‌های درشت و تپل و سرحال بقیه نشدند. یکیشان جرئت کرد و معاشرتی شد و اجتماعی، دومی از هر صدای بلندی و از هر آدم غریبه‌ای می‌ترسد. باهاش بهترین بازی‌های نخ‌دار را هم که بکنی، یک سر بازی اگر من نباشم بسیار به ندرت احتیاطش را کنار می‌گذارد و خوش می‌گذراند.
دیروقت شب، از پناهم به قدم زدن برگشتم خانه. تمام چراغهای ساختمان خاموش بود به جز یک خانه و یک اتاق. پشت پنجره‌ی اتاق، قامت کوچکی ایستاده بود که زل زده بود به بیرون. انگاری منتظر آمدن من مانده باشد.

No comments:

Post a Comment

بویوک آدا

گفت هواپیماها قبل از رفتن به فرودگاه روی جزیره دور می‌زنند. نگاه کن. سه تا هواپیما در سی دقیقه بهم نشون داد و توضیح داد فاصله بین لندینگ حدو...