Monday, July 22, 2019

امید از چشم هام رفته. یه خط تیز توی نگاهم نشسته و واقع گرایی شدید روی روزهام نشسته. اینها همه بهانه است. امید از چشم هام رفته اسماعیل. امروز حرفش شد. خیلی احمقانه شاید. بعد فکر کردم این آدم با عدم تصمیم گیری مسخره اش، با سپردن همه چیز به دست زمان من رو چقدر ناامید کرده از هر چیزی. از دل بستن. از دل سپردن. 
حالا انگار بین من و توان حس کردنم یک دیوار کشیده شده. یک چاه کنده شده. من یک سمت جهانم و از احساس کردن، گاهی به شدت ناتوان. از بیان اون چیزی که درونمه. از اعتماد کردن. از دوست رو به چیزی ارزشمندتر از چیزی که هست دعوت کردن. که منتظر بودن. آخ که همین. از انتظار بهبود اوضاع جهان ناامیدم.
امید از چشم هام رفته اسماعیل. گاهی که فکر میکنم چقدر خودم رو دوست داشتم و برای تمام المان های جهانم شوق داشتم، از غم بغض میکنم. برای کلمات منفی، کلمات نا دار که نمیشه جمله ی قشنگ نوشت. بوی گند کهنگی میاد اینجا اسماعیل.
کاش آدم بهتری بودم. کاش امید بود اتفاق بهتری بیفته.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»