Monday, May 19, 2025

.

وسط بازی با بچه، صداش کردم. گوشش رو چرخوند سمتم. خواهرش رو صدا کردم و تمام بدنش چرخید و نگاهم کرد که پس کجاست. دیگه بازی نکرد. نگاهم کرد فقط. منتظر.
هفت شب شد که خونه نیست. به زودی میشه هفت شب که رفته. سنگینی خونه وحشتناک شده.

No comments:

Post a Comment

واحه

در یکی از غریب‌ترین چاله‌های افسردگی زندگی‌ام قرار گرفته‌ام. خواستم بنویسم پرت شده‌ام دیدم که نه. انگار غنوده باشم. درکم از زمان، درکم از جه...