Thursday, September 19, 2019

صبح با پیامک های تبریک بانک شروع شد. به تاریخ رسمی امروز سی ویک ساله شدم و خب، روز سنگین گذشت. بدون تبریکات مرسوم که عبور سن رو دلنشین میکنن و بدون شوق دریافت هدیه. زیر لب زمزمه میکنم سی و یک سی و یک سی و یک.
سی سالگی پر از اضطراب و سختی گذشت. بی رمق تر از تمام سال های قبل. کم توان تر. میشمرم که هنوز حدود ده روز به تاریخ واقعی تولدم از سی سالگی باقی مونده و هی کارنامه ی این سال رو مرور میکنم. امسال، اولین سالی بود که بیشتر از اینکه به شوق تغییر حرکت کنم، رسیدن به ثبات برام اهمیت داشت. که تمام قله های عظیم و دره های عمیق رو پر کردم تا بتونم روی زمین صاف تر قدم بزنم. زمینی که قراره روش قدم به قدم پیش برم. بدون امیدی به معجزه. بدون انتظاری به موعود.
خواهر امروز پرسید فلان قضیه حل شد؟ خبر داری؟ گفتم که نه. فقط اینکه بدتر شده و بهتر نشده. گفت خب، رها کن. زندگیمون رو بکنیم و سهم مشکل هر کس رو به خودش واگذار کنیم. گمونم سال رو دارم در حالی تموم میکنم که باز به مقدار کودکیم خواهرم رو تحسین میکنم. این شگفت انگیزترین زن جهانم رو. امسال بیشتر از همیشه دوستش داشتم. سال زنانه تری بود.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»