Thursday, January 11, 2018

اطلس

کابینتی که این همه منتظرش بودم، یک هفته دیرتر رسید. گاز وصل شد و لوله ی آب اینبار شکست. تا لوله کش بیاد نشستم وسط خونه و زار زدم. قبل رفتن دنبال تعمیرات این یکی بخش زندگی ِ جدید، توی آینه دیدم وسط صورتم قشنگ رد اشک مونده.
همیشه فکر کرده بودم چه اغراق بیهوده ای داره ادبیاتی که از رد اشک روی صورت میگه. شبیه ریملی که باید با آب اشک شره کنه و چه مسخره است همیشه. امروز که اطلس شده بودم و جهان روی شونه هام بود، یکی دیگه از تصاویری که توی خیال هم نمیدیدم رو توی آینه دیدم.
میدونم میدونم سه هفته دیگه یه خونه ی امن و زیبا دارم که آدم ها میان و زمستونشون و بهارشون و دقایقشون رو باهام تقسیم می کنن. امروز اما از اون روزاییه که دلم نمیخواد همیشه همه چیز رو اینطور قوی و تنها بگذرونم. امروز جان ِ خسته ای هستم.

No comments:

Post a Comment

.

«مگر چقدر احتمال دارد اوضاع از این بدتر شود؟»