زیبایی غریبیه.
Friday, August 1, 2025
۹
دختر رو سپردم بهش. گفتم حواست بهش باشه. بچه تنها میمونه و فقط ته دلم مطمئنم همیشه مادر بدی بودم و این هم بخشی از بد بودنمه.
همینقدر بلد بودم اما.
14
صبحها خوش اخلاقترم. بچه اومد کنارم و اجازه داد حسابی نازش کنم. توی لیست کارهای امروز نوشتم که یادم باشه پاسپورت و مدارکش رو بذارم دم دست.
Subscribe to:
Posts (Atom)
2
غروبهای استانبول فقط مرز بین روز و شب نیستند. کوتاه و گذرا. طولانی و کشدار و غریب یه یک ساعتند. زیبایی غریبیه.
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...